جدول جو
جدول جو

معنی میان پا - جستجوی لغت در جدول جو

میان پا(یامْ)
وسط هر پا، وسط دو پا. میان ران، میان پاچه. میان پای. ملتقای دو پا از سوی تنه، کودک رسوا و بی آبرو، آلت رجولیت. (ناظم الاطباء) ، شرم زن. (آنندراج) :
نیم شمعیش در میان پا کرد.
سعدی.
و رجوع به میان پای شود، شلوار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میان پا
وسط هرپا، وسط دو پا، آلت رجولیت
تصویری از میان پا
تصویر میان پا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان نما
تصویر میان نما
نمایی از یک شیء که جداگانه فیلم برداری شده و سپس در مرحله تدوین به صحنه مورد نظر اضافه می شود. این شیء می تواند بخشی از صحنه باشد یا نباشد. نمونه ای از شیء موجود در صحنه، ساعتی است که به دیوار صحنه آویزان شده و زمانی را نشان می دهد. نمونه ای از شیء که در صحنه نیست، برجی است که بر فراز آن ساعتی نصب شده و زمان را نشان می دهد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
قسمت گوشتی و خوراکی میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
ویژگی راهی که از مسیر اصلی کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان دار
تصویر میان دار
در زورخانه، پهلوانی که میان گود قرار می گیرد و دیگران پا به پای او ورزش می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از زیور است که زنان دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 11هزارگزی جنوب شهسوار با 70 تن سکنه. آب آن از رود و چشمه و نهر و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام نوعی از انگور باشد. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از انگور باشد و در خراسان بسیار است. (برهان) (از آنندراج) ، سرای میانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از بلوک آلیان دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در 2هزارگزی شمال شوسۀ فومن به ماسوله. با 164 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه هلیل و راه آن مالرو است. مزرعۀ میان ده پایین جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 30هزارگزی شمال باختری نورآباد با 180 تن سکنه آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش تربت جام شهرستان مشهد با 51 آبادی و جمعاً22630 تن جمعیت که همه آبادیها در اطراف تربت جام قرار دارند، این دهستان محدود است از شمال به دهستان پایین جام، از باختر به کوه یزک و بخش طیبات، از خاور به کوه شاه نشین، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به معنی میان بالاست. (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 363). میان بالا. متوسطالقامه. که قامتی نه بلند و نه کوتاه دارد. و رجوع به میان بالا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 7هزارگزی شمال بجنورد با 187 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 30هزارگزی شمال فدیشه با 103 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یامْ بُ)
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف).
- راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف).
- میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف).
- میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف).
- ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف).
، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) :
به کم مدت از کار پرداختند
میانبر ز پیکر برانداختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یامْ بُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
میاناب، نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در جنوب شوشتر و باختر دهستان گندزلو و دهستان حیزان با 41 قریۀ کوچک و بزرگ و حدود 8000 تن جمعیت، هوای آن گرمسیری و محصول عمده آنجا غلات و برنج و صیفی و کنجد است، قراء مهم میان آب عبارت است از عرب حسن و مهدی آباد، ساکنان از طایفۀ شوشتری هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اهواز، استان ششم (خوزستان)، واقع در شمال باختری اهواز میان رود کارون و کرخه، هوای آن گرمسیری و محصول آن برنج است، جمعیت این دهستان در حدود بیست هزار تن و تعداد دیه های آن 80 است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یامْ پُ)
هرچیز توپر که پوک نباشد. آنچه میان آن خالی نباشد. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی شیرینی یا آجیل که بیشتر در آذربایجان (مخصوصاً در تبریز و اسکو و خسروشاه و مراغه) درست کنند و برای ساختن آن، ابتدا هسته و قشر درونی هلو، شفتالو، زردآلو، گلابی را خالی کنند تا پوست آن با قشری از گوشت میوه بماند سپس آرد یا کوبیدۀ شکر و گردو و بادام و جز آن را توی آن می ریزند و می گذارند خشک می شود و بسیار مطبوع و خوش طعم می گردد
لغت نامه دهخدا
مرکز، وسط، کنایه است از مرکز زمین، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است:
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف
عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یامْ چَ / چِ)
وسط پاچه، میان پا. میان پای. (ناظم الاطباء). میان دو ران:
میلم به میان پاچۀ او بیش کشد
زیرا که میان پاچه ز کس تنگ تر است.
میرم شاه.
در نامۀ اعمال تو چیزی نبود
جز حرف میان پاچه و سرگیری و غرق.
حکیم شفایی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام محلی کنار جادۀ تهران و شاهی میان چابکسر و خواهرخان در 281900 گزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یامْ)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، دبر. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) :
به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست
در آستین میان پای دخترش تیار.
حکیم شفائی.
، زیرجامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نه پیر و نه جوان، میان این دو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
راه کوتاهتر، مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان ران
تصویر میان ران
وسط ران، کودک رسوا، آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان سال
تصویر میان سال
نه پیر و نه جوان، میان این دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان پاچه
تصویر میان پاچه
وسط پاچه. آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
((بُ))
راهی غیر از راه اصلی که کوتاه تر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان دار
تصویر میان دار
واسطه، شفیع، استاد زورخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان سرا
تصویر میان سرا
حیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانسرا
تصویر میانسرا
صحن
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع شهر خواست شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی